رضارضا، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

گل زندگی من

جشن 7سین

دیروز تو خانه فرهنگ آریا (جایی که رضا کلاس میره)جشن ۷سین بود ازقبل ثبت نامت کرده بودم ولی دیروز زیاد دوست نداشتی بری خلاصه باهزار جور حرف و داستان بردمت. رفتی تو سالن ولی صندلیت رو گذاشتی دم در که بایه سر برگردوندن منو ببینی. بچه ها دعای تحویل سال رو خوندن تو هم دستهای کوچولوت رو بردی بالا و به جای دعا صلوات فرستادی. همینکه آقای بختیار زاده شروع کرد به ارگ زدن اومدی بیرون گفتی بریم خونه . با یه شکلات راضیت کردم برگردی سر کلاس خلاصه از ساعت ۱۰ تا ۱:۳۰که نهارخوردی چند باری ساز رفتن زدی ولی آخراش انقدر به وجد اومده بودی که رفتی آهنگ درخواستی دادی و گفتی برات نازنین ناز نکن بزنن.خودت هم کلی بپر بپر کردی یعنی رقصیدی .بعد هم بهت یه یادگاری...
24 اسفند 1389

ماجرای عیدی

اول سلام به همه مامانای خوب که سراغی از من گرفتند. تواین چند وقت خیلی گرفتاربودم برای همین نتونستم شیرینکاریهای رضا رو بنویسم ولی از آخرین مورد شروع میکنم که توش یه نکته آموزنده هست شاید برای شما هم اتفاق بیفته: رضا به ماشن شارژی علاقه زیادی داره که البته قبلا درموردش نوشتم باباش هم قول داده بود عیدی براش یکی بخره تا حدود ۳هفته پیش که به طور جدی رفتیم دنبالش و رضا هم حس کرد که داره بهش نزدیک میشه شب وروز فکرش وحرفش شده بود ماشین شارژی . رضا کجا بریم؟بریم میرزای شیرازی (جایی که اولین بار برای دیدن انواع ماشینها رفته بودیم) رضا بابا از سرکار میادبرات چی بخره ؟ ماشین شارژی رضا کلاس میری مربیت جایزه چی بهت بده ؟ ماشین شارژی خلاصه کم ...
24 اسفند 1389
1